آرسام خانآرسام خان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
زندگی مشترکزندگی مشترک، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه سن داره

love mami

چهارمین مروارید

ناز منی خیلی اذیت شدی یک هفته به شدت مریض بودی سه شبانه روز تب داشتی بعد دیدم سفیدی مرواریدت زیر پوست نمایان شده و 22/9/93 تاولش ترکید و دندون نازت نمایان شد و تیک تیک با آب خوردن صدا میده . عزیزم 24/9/93 ساعت 4 بعد از ظهر تو روروئک دور میزدی که گیر کردی به فرش و پرت شدی روی زمین .الهی مامان دورت بگرده که دندونت گیر کرده  بود و لبت خون می اومد بابایی خیلی بی تابی کرد و ناراحت شد بفلت کردم و لبت و با پنبه پاک کردم . تو بغلم خوابیدی ولی مامانی خیلی برات گریه کرد . من و ببخش که گاهی مجبورم بزارمت توی روروئک تا فرداش بابایی بوست میکرد و اذیت دلجویی میکرد. ساعت 5:30 هم نوبت داشتی برای چکاپ گوش .رفتم پیش خانم دکتر پرستو بی آ...
25 آذر 1393

سینه خیز رفتن به طور رسمی

سلام کپل مامان این مطلب تو اداره دارم برات میزارم برای همین خلاصه میگم عشقم مورخه 93/9/23 پسر عزیزم سینه خیز رفت یعنی خیلی دیر رفتی مامان نه ماه و نیم بودی ولی بازم دوست دارم و خیلی خوشحالم .تازه انقد خنده دار و جالب میری که مامان و بابا فقط نگا میکنن و ذوق می کنند ...
25 آذر 1393

خاطرات هشت و نه ماهگی قند عسل

سلام شیرینم میدونم دارم دیر می نویسم و شاید هم یکسری خاطرات و فراموش کرده باشم اما مینویسم. از وقتی اومدیم خونه جدید ، تو هم کار های جدید انجام میدی. دقیقا 31/6/93 بود که اولین مرواریدت در اومد و الان سه تا مروارید خیلی خوشگل تو دهنت داری عزیزم. دوتا پایین و یکی سمت چپ بالا اولین کلمه ایی که به زیان اوردی  به به بود تقریبا اوایل 8 ماهگی من فکر میکنم میگی بابا . اما شاید میگی غذا(به به) .شاید هم بعی بعی میگه به به رو میگی چون برات زیاد میخونم. عاشق دو تا شاخه گلی هستی که رو ی میز تلوزیون میزارم تا سوار رورئک میشی با سرعت میری و دستت میگری و برای خودت میچرخی بدون اینکه گل و بندازی. تا اینکه لباس پهن میکنم روی شوفاژ  سریع میری ...
14 آذر 1393

هشتمین ماهگرد آرسامی ، نانازی

سلام عشقم پسرم  هشتمین ماه تولدت مبارککککککککککککککککککککککککک به خاطر جابجایی خونه خاطرات و عکس ها تو دیرتر گذاشتم.از اول مهر مامانی داره میره سر کار و پسر نازشو تنها میزاره.من و ببخش ولی مجبورم.خیلی دلم میگیره وقتی ساعت 7صبح لباس تنت میکنم و میبرمت  بیرون .مخصوصا اگر هوا سرد باشه.اول می خواستم مهد کودک بزارمت اما چیز های مثبت نشنیدم برای همین ترسیدم . سمانه جون تقبل کرد شما رو نگه داره .ازش ممنونم که مواظب پسر من هست اونم به خوبی یه مادر واقعی . بعضی هفته ها مامان فاطی میاد پبشت .اگه توی یه شهر با مامان جون زندگی میکردیم خیالم راحت بود. گاهی هم عمه سپیده و عمو یاسر میان و چند روز مواظبتن.از ...
13 آذر 1393

معذرت می خوام مامانی

سلام به دردونه خودم ،انقدر خاطره و عکس تو این دو ماهه دارم که نگو و نپرس.به خاطر جابجایی خونه هنوز اینترنت خونه وصل نشده برای همین دسترسی به وبلاگ سخت شده .بهت قول میدم توی این هفته همه چیز و برات بنویسم عزیز دلم. فقط این و بدون مامان وبابا عاشقانه تو رو دوست دارن ...
2 آذر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به love mami می باشد